آنقدرزمین خورده ام که بدانم برای برخاستن نه دستی از برون....که همتی از درون لازم است
حالا اما...
نمی خواهم برخیزم می خواهم اندکی بیاسایم فردابرمی خیزم ..وقتی که فهمیده باشم
چرا زمین خورده ام...چرا زمین خورده ام...
کَســــی کـــه نشستـــــه استـــــ هَمیشــــه خستـــــه نیستــــــ . . .
شـــــایَـــد جــــایی بَـــــرای رفتَـــــن نَــــداشتـــــه بــــاشَــــد ...
دار بزن ... خاطرات کسی که تـو را دور زده ....حالم خوب است ...امّا گذشته ام درد میکند . . .
آرامشــــم ایــــــــن روزها
مدیون همین انتظاراتیست.... ..... ....که دیــــــــــــــــگر از کسی ندارم ...
چند روزه با دل تنها و مهربونم درگیرم
ازش میخوام منو ببخشه...آخه میدونین از 12 13 سالگی منو دلم به هم دیگه قول داده بودیم فقط واسه هم دیگه بمونم.
اجازه ندیم کسی پا به حریم پاکمون بذاره
به قولم وفا دار بودم تا این که نمیدونم چی شد .... زدم زیر قولم یک سال و نیم پیش
حالا فهمیدم اشتباه کردم ...
میخوام با دلم آشتی کنم تنها واسه هم بمونیم
خیلی دلمو اذیت کردم ... من فکر میکردم با اون کسی که پا گذاشت تو دلم از تنهایی در میام .. ولی اشتباه بود... درسته که از هم دیگه دوربودیم و فقط یه بار همدیگرو از نزدیک دیدیم ولی حالا که همه چی داره تموم میشه فهمیدم دلم حق داشته برنجه از من..
دل مهربونم میخام فقط واسه هم دیگه بمونیم