ANTILOVE

برای دل تنهای خودم مینویسم... هیچ مخاطب خاصی ندارد

ANTILOVE

برای دل تنهای خودم مینویسم... هیچ مخاطب خاصی ندارد

سیگاری دیگر...

آدم ها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی میکنند ،

همدیگر را می کشند ، لذت می برند ، دود می کنند ،

تمام می کنند. .....................و بعد از اندک زمانی ، سیگاری دیگر...


  

گاهی میخواهم....

گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم ...گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم اما دلــــــــــی را دفن نکنم ...! ......گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس ...! خفاشی باشم که شبها گـــــــــردش کنم با چشمهـــــــــای کور ،‌ اما خوابی را پرپر نکنم ..! کلاغی باشم که قار قار کنم پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم!!!!


کاش کمی جسارت داشتی...

این اسمش چیه؟؟؟ 

غرور.... ترحم.... دلسوزی... 

آخه چیه؟؟؟؟ چرا اعتراف نمیکنی.... 

به فکر من هستی یا خودت....

من که میدونم تو هم توان  رفتن نداری....  پس چرا اینجوری میکنی ؟

حتی با مهسا هم نتونستی بمونی.... فقط دو روز موندی باهاش... نگران بودم شاید واسه اینکه من ناراحت نشم گفتی نمیتونی باهاش ادامه بدی ولی دیشب که خودت اعتراف کردی که باهام بدون تعارف میحرفی ...فهمیدم که واقعا نمیخوای باهاش بمونی...

کاشکی یه کم جسارت داشتی واعتراف میکردی... 

ایمان دارم به اینکه تو هم نمیتونی بری... چند بار رفتی ولی باز برگشتی... 



آزاد و رها...

گلهایی که در انتهای جنگل می رویندهمیشه زیباتر و پرعطرتر هستند؛

بی آنکه کسی از کنارشان بگذرد، بی آنکه کسی بویشان کند؛ 

در خلوت بی انتهایشان آزاد و رها از دل خاک می رویند، شکوفا می شوند و دوباره به دل خاک بر می گردند، 

من نیز اینگونه ام ؛       آزاد و رها؛   ..... بی هیچ قید و شرطی؛.......بی هیچ اما و اگر؛ 


یه روزایی...

یه روزایی هست  تو زندگی که وقتی از خواب بیدار میشی دوست داری تمام اتفاقای دیشب و تو خواب دیده باشی ....

ولی حالت بد جورگرفته میشه وقتی مبینی  نه... همه چی واقعیت بوده ... چشمای پف کرده خودتو که جولو آیینه میبینی به حماقت خودت نیشخند میزنی.... دست از سرم بردارین افکار لعنتی... میخوام خودم باشم  خودم .... خودم... خودم.... 

که چی مثلا اون پیامها ؟؟؟  من که کشیدم کنار ... تو هم که گفتی زنگ زدی به مهسا که بیا با هم دیگه دوست شیم.... پس دیگه تنها نیستی....

چه گفتنی داشت که به من بگی ؟؟؟؟... که بیشتر داغون شم؟؟؟؟... 

 آره ... من ابله دوباره تا صبح اشک ریختم.... 

امروز سر کلاس یوگا موقع مدیتیشن .... اشکام بی اختیاررو صورتم سر میخورد و استاد بیچاره فکش افتاده بود...اونم نمیتونست تمرکز داشته باشه... 

ولی خوشحالم که دیگه نمیخوام بهت بگم  حال و روزمو ... هیچوقت..... دارم سخت میشم مثل قدیم... دلم واسه اون الی تنگ شده .... خیلی زود برمیگردم به حالت عادی...  خیلی زود...