تو مراآنقدر آزردی ..که خودم کوچ کنم از شهرت ..بکنم دل ز دل چون سنگت ..تو خیالت راحت ..
می روم از قلبت ..می شوم دورترین خاطره در شب هایت...تو به من می خندی ..
و به خود می گویی:باز می آید و می سوزد از این عشق
ولی ..بر نمی گردم نه!
می روم آنجاییکه دلی بهر دلی تب دارد ..عشق زیباست و حرمت دارد ..
تو بمان ..دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلتسرد و بی روح شده است ..
سخت بیمار شده است ..تو بمان در شهرت!
وقتـــ رفتنتـــ یادمـ بیآور خآطراتتــ رآ بدهمــ ببرے خودتـــ که نباشے به چه کارمــ مےآیند؟!
فقط ذره ذره نابودیمــ رآ ضمانتــ مےکنند!!!
تنهـ ـایی من عمیق ترین جای دنیاسـ ـت !تَـ ـه ندارد . . .
برادران ِ یوسُـ ـفـ همـ ترسیدند از عمق ِ چاه ِ تنهایـ ـی امـ . . .
به دنبال ِ چاهـ ـی دیگر رفتند ! ....
انــگار کسی برایم نماز باران خوانده که این روزها
اسمان چشم هایم همیشه بارانی ست... !!
نمی دانم ...
داروخانه ها را بیهوده نگردید درمان ندارد... (درد ) را از هر سو که بخوانی درد است
آینه « نامرد » را « درمان » می کند و درد... همچنان درد است...!